روزهایی که گذشت...............
خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بودم البته فکر می کردم مثلا یک هفته شده......اما به خودم که اومدم دیدم دو هقته است اینجا چیزی ننوشتم......علتش رو میدونم البته............. تو روزهایی که بعد از گرفتن اون تصمیم گذشت اینقدر همه چیز خوب بود که گاهی می ترسیدم بنویسم و دیگه اونجوری نباشه......یعنی می خواستم این روزهای خوب تو ادامه دار باشه..... او این مدت واقعا پسر خوبی بودی نمیدونم ما خوب بودیم یا تو خوب بودی یا همگی......اما هر چی بود خوب بود.دیگه احتیاج نبود برای رفتن به خرید و پاساژگردی و رستوران و ....نگران باشیم که باید بری خونه مامان جونات یا نه و اگه رفتی بعدش همش نگران باشیم که چند ساعت گذشته و الان داری چیکار می کنی...... ...